هفت سین الهی

سلام ای خالق فصل بهاران

مهربان اموزگار خوب باران

خدایا سال نیکویی عطا فرما

بدان خوبی که باشد از بهار سبز ان پیدا

تو گرداننده دل ها و نور دیده ها

دیگر دلم را بی حسد بی کینه اری لایق پاک خودت فرما

به نور معرفت پاکی به چشمانم عنایت کن

عطا کن بهترین حالی که می دانی

دلم را اسمانی کن

خدایا یاد من اور الستی عهد خود اری

همان پیمان که جز تو معبودی به عالم نیست

به من هم همچو ادم راه و رسم عذر خواهی را عنایت کن

خداوندا به نوروزی که در پیش است

به هفت سینی الهی میهمانم کن

خدایا

سینه ای بی کینه

سر انگشتان بخشایشگر همراه

سخاوت کردن بی ادعا

اری سحر گاهی ز جنس راز

سروش مهربانی با تمام هستی ات

گرما سلامی در کلام اندیشه و کردار من

سرمشق خوب مهرورزی را

عطایم کن


سال نو مبارک

این راز سر به مهر

ان جا بهشت بود

اکنده از طراوت تسبیح و ذکر دوست

حوا و من به جمع ملائک به احترام

 بی هیچ معصیت

حتی گمان گناهی نمیرود

 در جمع با سخاوت گل های بی شمار

لم داده زیر سایه طوبی کنار حوض

بی هیچ زحمتی

نوشیده از زلال گوارای اب رود

تنها به نیتی

طعم لطیف و تازه زیتون به کام ما

یک دانه از انار تو انجا تباه نیست

شیر و عسل به فراوانی نسیم

بر لب به جز سلام حدیث دگر نبود

شیرین زمانه ای نشانده مرا در کنار یار

در من تمایل بی حد اختیار

ان سجده کردگان به امر الهی تمام روز

اهسته زیر چشم

با ان نگاه پر از راز و رمز خویش

در کشف خلقت مخلوق سرکشند

ترکیب خشت و نور!!

اری عجیب بود

اول گل سیاه

و انگه دمیدن از روح خود در او 

در بهترین زمانه تقویم کاینات

من را رقم نمود

پرونده پدر

نامت چه بود؟

ادم

فرزند؟

من را نه مادری نه پدر بنویس اول یتیم عالم خلقت

محل تولد؟

بهشت پاک

اینک محل سکونت؟

زمین خاک

قدت؟

روزی چنان بلند که همسایه خدا اینک به قدر سایه بختم به روی خاک

روز تولدت؟

در روز جمعه ای به گمانم که روز عشق

رنگت؟

اینک فقط سیاه ز شرم چنان گناه

شاکی تو؟

خدا

نام وکیل؟

ان هم فقط خدا

جرمت؟

یک سیب از درخت وسوسه

حکمت؟

تبعید در زمین

ایا کسی به ملاقاتت امده ست؟

بلی

که؟

گاهی فقط خدا

دلتنگ گشته ای؟

زیاد

برای که؟

تنها فقط خدا

اورده ای سند؟

بلی

چه؟

دو قطره اشک

داری تو ضامنی ؟

بلی

چه کس ؟

تنها کسم خدا

در اخرین دفاع ؟

می خوانمش چنان که اجابت کند دعا

"تا خدا فاصله ای نیست"

تا خدا فاصله ای  نیست  بیا

با هم از پیچ و خم سبز گیاه تا ته پنجره بالا برویم و ببینیم خدا

پشت این پنجره ها

لحظه ای کاشته است ؟!

تا خدا فاصله ای نیست بیا با هم از غربت این نادانی

سوی اندیشه ادراک افق مثل یک مرغ غریب لحظه ای پر بزنیم...

من به پرواز خدا در دل من در دل تو مثل هر صبح پر از ایه و نور بارها معتقدم  

وقسم می خورم این بار به هر ایه نور

تا خدا فاصله ای نیست بیا .......

این ادم ها سیاه و سفید هستند

این ادم ها سیاه وسفید هستند

این اسم برنامه ای از گروه معارف شبکه 2 تعجب نکنید تبلیغ تلویزیون نیست بلکه این برنامه کاری ست از اهالی رادیو اگه دلتون برای یه برنامه جدید و متفاوت از تلویزیون تنگ شده حتما این برنامه را حدود ساعت 6:20 عصر ببینید.

کارگردان:دکتر شهرام گیل ابادی

تهییه کننده:صادق داوری فر

اجرا:بنفشه رافعی وصادق داوری فر

مدیر تولید:حامد جوادزاده 

وهمچنین نرگس فتحی وحسین قدیمی

تسلیت

سنگ ناله می کند:رود رود بی قرار

کوه گریه می کند:ابشار ابشار!

اه سرد می کشد باد باد داغدار

خاک میزند به سر اسمان سوگوار

سرو از کمر خمید لاله واژگون دمید

برگ وبار باغ ریخت سبز سبز در بهار (قیصر امین پور)

درگذشت خانم افسانه قیصرخواه  مدیر گروه جوان و جامعه رادیو جوان را به خانواده محترمشان و اهالی رادیو جوان تسلیت می گویم.

شاید باز باید گفت مرگ پایان کبوتر نیست.

     

هزار وسیصد و...

خداوندا در این سالی که در پیش است

نمی دانم چه تقدیری مرا فرموده ای لیکن

در اغاز طلوع روشن سالی که می اید

کمک کن تا رها سازم ز خود 

من کوله بار یک هزار و سیصد وافسوس

هزار و سیصد واندوه

خدایا مهربانم کن

تو گرداننده دل ها و چشمانم

تو ای تدبیر بر هر روز و هر شامم

تو چرخاننده احوال این دنیا

بگردان حال من را سوی ان حالی که می دانی

تو ارامش عطایم کن

خداوندا نمی دانم چه تقدیری مرا فرموده ای اما 

برای مردمان خوب این وادی

عطا فرما

هزار امید

هزار و سیصد اگاهی

هزار و سیصد و هشتاد بهروزی

هزار و سیصد وهشتاد و نه لبخند زیبا را

     سال نو مبارک...

بوی باران بوی سبزه بوی خاک

شاخه هایشسته باران خورده پاک

اسمان ابی و ابر سپید

برگ های سبز بید

عطر نرگس رقص باد

نغمه شوق پرستوهای شاد

خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار

خوش به حال چشمه ها و دشت ها

خوش به حال دانه ها و سبزه ها

خوش ه حال غنچه های نیمه باز

خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز

جوانمرد

مردی به زیارت می رفت.جوانمرد به او رسید و پرسید: کجا می روی؟ مرد گفت:به زیارت می روم به دیاری.جوانمرد گفت:چه میخواهی و چه طلب می کنی از زیارت. مرد گفت: خدا را طلب می کنم.جوانمرد گفت: خدای دیار خود را چه کرده ای که به دیار دیگر در طلبش می روی!!!!!!!!

کودکان کربلا

راستی ایا کودکان کربلا تکلیفشان تنها دائماتکرار مشق اب! اب! مشق بابا اب بود؟