مناجات

 

خداوندا حضورم ده

که راز دل نهفتن را بسی دشوار

وگفتن را بسی دشوارتر دارم

چگونه خامشی یابم

به هنگامی که این سان در خروشم

مرا نتوان نگفتن چون که در عشقت چون بسان باده می جوشم

خداوندا تویی حاضر چه می جویم

تویی ناظر چه میگویم

خداوندا چه شرمی دارم از ماه وستاره

غنچه ای.پروانه ای. برگی

که انها کار خود را میکنند اما

به کار خویش وا ماندم

چه نعمت ها که من را داده ای

اما زبان شکر یک از صد هزارش را نمیدانم

و می دانم که در تقسیم هستی

سهم من را هم هزاران بار افزون داده ای

اما خداوندا کمک کن تا فراموشم نگردد

نقش خود در نقشه هستی

تو را وقتی به یاد ارم

پس انگه از تمام خواهش خود شرم می دارم

من از ذکر و دعا و این نماز غافلانه شرم دارم

هزاران توبه کردم از نمازی که نباشد آن نمازی که تو

می خواهی

خداوندا تو را دارم و این یعنی که دارایم

خداوندا خودت را حاجت ما کن

کمک کن تا نخواهم من کسی جز تو

نخواهم از تومن .جز تو

 شاعر:کیوان شاهبداغی

ادامه نوشته

هفت سینی از سروش وسیمرغ و سرو و سیاوش

نام مادرم بهار است .ما دوازده فرزندیم. خواهر بزرگم فروردین و برادر کوچکم اسفند است .

پدرم بازگشته است پیروز و عمویم نوروز پیش ماست .

مادر به شکرانه این شادمانی سفره ای میچیند و جشنی می گیرد .

اولین سین سفره ما سیبی سرخ است که مادر ان را از شاخه های دور افرینش چیده است آن

روز که از بهشت بیرون می آمد .

مادر سکه ها یی را در ظرف می چیند سکه هایی از عهد سلیمان را سکه هایی که به نام خدا

ضرب خورده است و می گوید: باشد که به یاد اوریم که تنها خدا پادشاه جهان است .

مادر به جای سنبل و به جای سوسن گیاه سیاووشان را بر سفره می گذارد که از خون سیاوش

روییده است . این سومین سین هفت سین ماست .تا به یاد اوریم که باید پاک بود و دلیر و از

اتش گذشت .

وسین چهارممان سرود سروش است تا از سبز پوشان آسمان یادی کنیم و هر سبزه که هر جا

می روید از رد پای فرشته ای است که پا بر خاک نهاده است .

مادر تنگ بلور را از اب جیحون پر میکند و ماهی بی تاب می شود .

مادر پری از سیمرغ بر سفره می گذارد تا به یادمان بیاورد که سفری هست .

مادرم شاخه ای سرو بر سفره می نشاند که نشان سر بلندی است .

سین هفتم هفت سین مان سرمه ای است از خاک وطن که مادر ان را توتیای چشمش کرده است.

هزارو شصت وشونزده (عمو پورنگ)

هزار وشصت و شونزده هم خاطره ای شد مثل برنامه های گذشته... 

وقتی روز دوم ماه مبارک رمضان فهمیدم برنامه دارید خیلی خوشحال شدم تا الان که ۸ماه است که از روز اول برنامه میگذره اما هر بار که برنامه را میبینم باز هم همون هیجان و خوشحالی را برام داره که همه این حس خوب به خاطر انرژی و صداقت و حس قشنگی که همه گروه با همکاری یکدیگه برای برنامه گذاشتند مخصوصا عمو پورنگ و امیر محمد .

امیدوارم که خیلی زود دوباره با انرژی بیشتر برگردید.

تهیه کننده :مسلم اقاجانزاده

کارگردان هنری :احمد درویشعلی پور

کارگردان تلویزیونی :مهدی مینایی

نویسنده :محمد درویشعلی پور

مدیرتولید و مجری طرح :محمد حسین خلیفه

با تشکر بسیار از امیر سهیلی و محمدرضا خوارزمی


 

تشکر زیاد هم از دوستان رادیو جوان هم دارم مخصوصا گروه برنامه سازی جوان ایرانی سلام .اینجا شب نیست با سردبیری مهدی استاد احمد و گویندگی سعید پورمحمودی که با بازگشت به برنامه های دوشنبه شب رادیو کلی خاطره برای من زنده شد و اینجا شب نیست با سردبیری حسن صنوبری.

حسین(ع)را افرید...

وحسین(ع) کربلا را...

تا همه بدانند که چرا او احسن الخالقین است...

تشکر از اقای فرضیایی و امیرمحمد

از اقای فرضیایی(عمو پورنگ).اقای امیر محمد متقیان.اقای اقاجان زاده.اقای درویش علیپور.اقای سهیلی و اقای خلیفه وهمه گروه برنامه سازی تشکرمیکنم که در روزهای برگزاری جشنواره بین المللی فیلم کودک ونوجوان به عنوان مهمانان ویژه به اصفهان امدند و با انرژی همیشگی هم صبح و هم بعداز ظهر ها برنامه اجرا کردند و مهرماه 91را خاطره ساز کردند.بسیار خوشحال شدم که در مراسم اختتامیه از گروه برنامه 10006016تقدیر و قدردانی شد.

جوانمرد

به جوانمرد گفتند:از این دنیا چه

با خود ببریم که انجا نباشد و چه به

خداوند پیشکش کنیم که نداشته

باشد؟

جوانمرد گفت : هیچ چیز نیست که

آنجا نباشد و اینجا باشد و هیچ چیز

نیست که بتوان به خدا هدیه کرد 

اما از اینجا با خود نیستی ببرید و

به خدا نیاز پیشکش کنید تا خدا به

شما بی نیازی ببخشد و هستی هدیه تان

دهد

از کتاب جوانمرد نام دیگر تو نوشته عرفان نظر اهاری

چای با طعم خدا

 این سماور جوش است

پس چرا می گفتی

دیگر این خاموش است ؟!

باز لبخند بزن

قوری قلبت را

زودتر بند بزن

توی ان

مهربانی دم کن

بعد بگذار که ارام ارام

چای تو دم بکشد

شعله اش را کم کن

دست هایت :

سینی نقره ای نور

اشک هایم :

استکان های بلور

کاش استکان هایم را

توی سینی خودت می چیدی

کاشکی اشک مرا می دیدی

خنده هایت قند است

چای هم اماده است

چای با طعم خدا

بوی ان پیچیده

از دلت تا همه جا

پاشو مهمان عزیز

توی فنجان دلم

چایی داغ بریز

از کتاب چای با طعم خدا(عرفان نظر اهاری)

رمز عاشقی

تو ایا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟

تو آیا با شقایق بوده ای گاهی ؟

نشستی پای اشک شمع گریان تا سحر یک شب ؟

نپرسیدی چرا وقتی که یاسی عطر خود تقدیم باغی می کند

چیزی نمی خواهد ؟

و چشمان تو ایا سوره ای از این کتاب هستی زیبا

تلاوت کرده با تدبیر ؟

تو از خورشید پرسیدی چرا

بی منت و با مهر می تابد ؟

تو آیا هیچ می دانی

اگر عاشق نباشی مرده ای در خویش ؟

نفهمیدی چرا دل بست فال فالگیری می شوی با ذوق

که فردا می رسد پیغام شادی !

یک نفر با اسب می اید !

وگنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد !

نپرسیدی خدا را در کدامین پیچ ره گم کرده ای ایا ؟

جوابم را نمی خواهی تو پاسخ داد ای ایینه دیوار ؟

سال نو مبارک

 

 

ماییم و یک خدا... ماییم و یک کربلا...

در دیار عشق همه چیز در سکوت رقم می خورد،

این همه هیاهو برای چیست، نمی دانم!

کربلا را ببین!

هر چه صداست، همه در جبهه یزید است،

کربلاییان آرام جان می دهند...

دلم گرم است

چه زیبا خالقی دارم

دلم گرم است میدانم

که فردا باز خورشیدی

میان اسمان چون نور می اید

شبی می خواندم با مهر

سحر میراندم با ناز

چه بخشنده خدای عاشقی دارم

که میخواند مرا با انکه میداند گنهکارم

اگر رخ بر بتابانم

دوباره مینشیند بر سر راهم

دلم را می رباید با طنین گرم و زیبایش

که در قاموس پاک کبریایی قهر نازیباست 

چه زیبا عاشقی را دوست می دارم

دلم گرم است می دانم که می داند

بدون لطف او تنهای تنهایم

اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی اما

دلم گرم است می دانم